مادر بزرگی دارم که سواد
خواندن و نوشتن ندارد اما تا دلتان بخواهد شعر و داستان بلد است. گویا برای هر
جزئی از زندگیاش اشعار و روایتهایی در ذهن دارد و به کمک آنها رویدادها را
تفسیر و تصمیم گیری میکند. چند شب پیش عمیقا به این فکر فرو رفته بودم که آیا با تعریف
امروزی، واقعا مادربزرگ من بیسواد است؟ آیا درست به او برچسب بیسوادی بزنیم؟ و
اینکه او و امثال او، با وجود اینکه نمیتوانند بخوانند و بنویسند چگونه به این
اندازه قدرت تحلیل رسیدهاند؟
با ترویج فرهنگ مبارزه با بیسوادی،
انگ یا برچسب "بیسواد" به پدیدهای تبدیل شد که از طریق آن میشد انسانها
را به شیوه جدیدی طبقه بندی و البته ماشین تبعیض را هم به نوع دیگری روشن کرد.
چنین شد که دیگر معیار برتری ثروتمندان بر فقرا دیگر پول و ثروت نبود و اینکه از
آن پس فقرا به بیسوادی محض (آنچه واقعا نبودند) نیز متهم شدند.
اما موج جدیدتری از بیسوادی
در این سالها ترویج یافته که خود افراد بیسواد خبر ندارند که بیسواد هستند.
"مسابقه ثانیهها" یکی از نمایشهای درست و دقیق وضعیت این نوع بیسوادی
در جامعه ایرانی است. دانشگاهها که خود به عنوان آنتیتز سوادآموزی سطحی در جهت
تخصصگرایی و مبارزه با بیسوادی ایجاد شدهاند، در اثر سیاستهای نادرست و اکثرا
افراطی، خودشان (البته نه در همه موارد) به کارخانه تولید بیسواد تبدیل شدهاند.
کسانی که حالا اسم متخصص را یدک میکشند و در یک حوزه دانش توان ارائه مقالات پژو
هشی آنچنانی (آنچنانی!!!!) دارند، اما همچنان درتحلیل مسائل عمیق اجتماعی و
سیاسی ناتوان بوده و امکان رهایی از دست زنجیره مشکلات و چالشهای اطراف خود و حل
مشکلات جامعه خود را ندارند. به طور کلی این افراد باوجود برخورداری از قدرت تجزیه
بالا، همچنان از تحلیل پایین برخوردارند و با وجود کمیت بالا متاسفانه با کیفیت
غریبه هستند.
No comments:
Post a Comment